داستان یک پانیذ

یکی بود یکی نبود. یه روزی یه دخترکی بود که به دنیا اومد 

نه خب انتظار داشتی چی بشه ؟ 

اون روز پنجشنبه بود ، هفتمین روز از آخرین ماه سال ۱۳۷۶

به دنیا که اومد ، یکی داشت رنگ میزد ، یکی فرش هارو میشست ، یکی داشت جارو میزد . اینم که این وسط داشت ونگ میزد ، آخه این وقت به دنیا اومدن بود وسط خونه تی؟ 

در اینجا لازم میبینم در مورد متولدین اسفند نکاتی رو ذکر کنم 

خلاصه که به هر ترتیبی بود بزرگ شد ، در همین حین بزرگ شدن بود که یهو آبجی دار شد ‍‍‍

البته خودش از اونجایی که خیلی غد و مغروره ، به روش نمیاره ولی بهترین اتفاق زندگیش همین آبجی کوچیکشه 

مراحل زندگیش رو به جلو میره ، نمره هاش تو مدرسه هم که همش بیست بود. ✅

فک کردی چون مدرسه آسونه همه نمراتش بیست میشد؟ دانشگاه هم همینه . 

امروز یه سال بزرگتر شد ، با تجربه تر شد ، واسه مامانش خانمی شده ، واسه باباش هنوز هم قند عسله ، واسه آبجیش رفیق تر و واسه دوستاش کهنه تر شد.

البته میدونی که همه چی نوش خوبه جز رفیق  ( به نظرت این شکلکه رفیقو نشون میده؟ مشکوکه یه کم)

همه ما گاهی خوبیم ، گاهی هم چیزی پیش میاد که بدیم ، تو هم درسته گاهی عصبی میشی، داد میکشی سرمون ولی.

بدون تو پروژه های بعضیا نیمه تمومه

بدون تو کسی نیست ازش م بگیریم

بدون تو درد و دلمونو کی بی منت گوش میده 

بدون تو ۷ اسفند هم یه روزی بود مث بقیه روزا

اگه یه روزی نبودم ، بدون همیشه از ته ته ته دلم واست آروزوی موفقیت و خوشبختی دارم

 تولدت مبارک  ⚡

 بزن رو این